من دست خالی آمدم دست من و دامان تو
یا رب العباس
من آن غلام سیه رویم که دلم زخمی گناه است و تنم سوخته ی تاریکی
غبار حریم تو را به آغوش جان کشیدم ........................
بوی خوش تنم , مستانه ی جانم , اعجازغبار حریم توست ..................
دست گدایی به سوی تو دراز میکنم .... دست خالی من و دامن کرم تو .... دست من کاسه ای تشنه...
ارباب !
تشنه ام ... مرا نیز میان طفلان خیمه ها سیراب کن ... عطش تو تمام مرا احاطه کرده ... عشقت به تنم زیادی میکند.. جان نحیف من تاب این همه مستی را ندارد ... دل من نیز کنار رقیه ی حسین چشم به راه است...چشم به راه علقمه ...
ای من به فدای چشمان خونبارت آن هنگام که سر بر بالین حسین می گریستی ....
من به فدای تو در آن دم که مشک آبرو را به دندان غیرت کشیدی ....
جوانی ام فدای شریان سرخ دستانت در آن نفس که قربانیه حسین حق گشتی ....
من فداییه نام تو که فرق مردانگی ات به پای ثارالله گلگون شکافت....
بی تابم ..بی تاب زینبت که چادر تنهایی اش بی تو میان حرامی ها خاکی شد ....
ای حنجره ی خونین فریاد دین!
نظر کن !
تا برای تو بمیرم ....
***
امروز از پشت پنجره هاي شکسته صحبتم را شروع مي کنم ، از پشت نگاه هاي خيسي که مات جادّه ها و عابرانش مانده اند ، به تمنّاي صدايم قسم تو را مي خواهم ، اي سزاوارترين زمزمه عاشقانه.
ديشب کسي از اهالي شب را بخواب ديده بودم که بارو بنه سفر را با شتاب بسته بود و رهرو يار ، قدم برداشته بود جانم ملول گشت و التماس کنان از او خواستم مرا در اين حيطه سراب ، تنها نگذارد ، ولي او ناچار بود ، مست چشمان آن مشکين سر شده بود و مرا هم ياراي بردن نداشت ، توشه اي خواستم ، صحبتي حديثي ، و او مي گفت حرم در پيش است و حرامي در پس .اگر رفتي بردي ، اگر خفتي مُردي ، و تکرار کنان راهش را پي گرفت و رفت .
حال من ماندم و شب جمعه بعد تو .
تو قلب من امشب آشوبِ . خودت مي دوني آقاجون چه دردبي درموني دارم . مي خوام بگم آقا خودت منو آواره کردي . منو بحال خودم وانگذار و اي عزيزِ مهربان ، مثل عصر عاشورا دلم يه انتظار غريبي مثل بچه هاي ابي عبدالله درآن لحظه ها گرفته ، وقتي که عمّه شان زينب(س) اميد برگشتن بابا را به بچه ها مي داد و لحظاتي بعد بچه ها با صداي ذوالجناح از خيمه بيرون آمدند و يال ذوالجناح را آغشته به خون ديدند و شاهد بي صاحب برگشتن ذوالجناح بودن ، (عزيز زهرا) اگر خُرد خمير شوم باز هم به اميد نور هاي اشک ريز زندگيم ، پابند عهدم مي مانم ،کمکم کن .
سید یه وقت فکر نکنی دیگه ................نه نه نه ..هر چی به اون روز شوم نزدیک میشم دست و دلم میلرزه . تقویم دیواری هم بهم دهن کجی میکنه .
سیدم ، غریبم ، بی قرینم ، منو دریاب ![]()
ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت