مسلخ خون ....

 

              یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

             دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

            پس کوچه های قلب  مرا جستجو نکرد

              اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

            تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

            بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

            شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

           مرحم به زخم  فاجعه گونم کشید و رفت

           دیگر اسیر آن من دیوانه نیستم

           از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

 

تو باده خواری را برایم باب کردی ...

 

.... یادش بخیر ....

آن شب كه گفتي يا حسين جانم فدايت

گفتم به خود پيدا شده راه سعادت

تو خواندي و من با نوايت مست گشتم

تو گريه كردي من ز اشکت سبز گشتم
 

من كي پريدن را بلد بودم عزيزم؟

شيدايي و ديوانه بودن را حبيبم؟

تو باده خواري را برايم باب كردي

شبهاي تاريك مرا مهتاب كردي

 

تو مست كردي جان من را با صدايت

عاشق نمودي قلب من را با صفایت

تو با وجودت از گل و از ياس گفتي

 از حيدر و از زينب و عباس گفتي

 

تو اول و آخر نمودي قصه عشق

پروانه سان تفسير كردي قصه عشق

رفتي ولي قلب مرا با خود كشاندي

 با رفتنت هستي من را هم پراندي

 

تو رفتي بي آنكه بداني زير پايت

جاكرده قلب من به سان رد پايت

حالا دگر قلب منم ديوانه گشته

خواهان جام آخرين باده گشته

 

خواهد بگويد ياحسين و جان سپارد

 ديگر قراري بهر اين دنيا ندارد

خواهد كه سقا جام آخر را بريزد

خواهد كه زينب دست قلبم را بگيرد

 

خواهم ز تو يكبار ديگر هم بخواني

يكبار آن سان كز براي خود بخواندي:

يا حسين غريب مادر تويي ارباب دل من / يه گوشه چشم توبسه واسه حل مشكل من

 


 

 

سید غریبم سلام

 

قلاده ساز عشق را ...

گفتم که از جنس وفا ...

.

.

.

همون شعرایی که خودت یادمون دادی .

همونایی که باهاشون طناب دارتو بافتن .

اونائی که روی هر چی کوفیه کم کردن .

به اسم مطهر ارباب و زیر لوای عمه سادات هر جفائی دلشون میخواست با اولاد زهرا س کردن

و هیچ خمی به ابروشون نیاوردن که این سید مظلوم اولاد علیه .

 

سیدم  بازم مثل سابق و همیشه خسته شدم از دیدن دستای خونی و سکوت !!!

چرا هيچي عوض نميشه ؟

چرا اين نوشته ها اين حرفا اين افكار عوض نميشن ؟

 

چرا ديگه جايي نمي نويسن كه آ سيد جواد  .....  برنامه داره ؟

چرا نمي نويسن آ سيد جواد واسه عید غدیر برنامه داره ؟

سوالای تکراری ... گلایه های تکراری ...

اصل چرا رفتی ؟ 

چقدر بشينم اين سي دي ها رو نيگا كنم ... باميد اينكه از این خواب بيدار بشم و ببينم هستي ؟

هروله هات و ميشنوم .

خس خس سينه ات و هم ميشنوم وقتي ميگي :

 

ميزنندم از بلندي هاي صلا  ...

من گرفتارم

گرفتارم

گرفتارم در این تنگی چرا ؟

 

حالا من باید ضجه بزنم که گرفتارم در این تنگی ... در این خفقان ... درین بی کسی ...

خطوط تو چهره ي معصومتو كه حاكي از درده ميبينم وقتي ميگي :

 

خوش آن روزي از اين زندان رهم

سر به خاك پاي آزادان نهم

 

***

 

سيد تو رو خدا پاشو .

 تو رو به علي اصغر قسم پاشو .

تو و خاك ؟ تو سكوت ؟

سيدم پاشو .

پاشو

پاشو

ديگه به كي بگم دردمو ؟

اصلا چقدر ؟ تا کی ؟ تا کی حرفای تکراری مو بزنم ؟

تکراریه ؟ نه بخدا هنو تازه تازه اس داغتون آقا سید !

همه خيال ميكنن كم آوردم .

ديگه ياد شما نيستم . ديگه كمتر در مورد شما مينويسم . ديگه حرفي براي گفتن ندارم .

 واژه هاي درد تموم شدن .

خيال ميكنن :

تا تو رفتی همه گفتند

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

و به ناباوری و غصه من خندیدند

آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت

کاش می آمدی و می دیدی

که در این عرصه دنیای بزرگ

چه غم آلوده جدایی هایی ست

و بدانی که ....

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت

 

 به ولله قسم . به گريه هامون قسم . به دل شكستنامون قسم . به هروله هامون قسم .

به لطم زدنامون قسم یه لحظه حتی به اندازه چشم بهم زدن هم که باشه ازت غافل نشدم .

به خون مطهرت قسم هنوز در به در اون جسم بي حركتم كه رو دستهاي ناپاك تشييع شد .

 

سيدم باز هم حرف هميشگي :

 

... تو رفتي ولي داغ تو ماندني است ...

 

  دستم و بگیر هم نفس 

 

یا علی مدد  

 

دیوانگی آموز اگر طالب فیضی ....

 

 

     آتش سینه ام امشب جگری میخواهد

                               این همه درد دلم چشم تری میخواهد

                                                    قصه های شب یلدای فراق من و تو

                                                                           تا که پایان بپذیرد سحری میخواهد