چه تمنای محالی دارم ...........برگرد !
چه شود که به چهره ی زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی اشاره دوا کنی
سیدم سلام .
یکسال تمام گذشت .
من هنوز زنده ام .
تو نیستی اما هنوز با منی .
محرم گذشت . فاطمیه هم .
سر ارباب رفت رو نیزه ............ دست سقا قلم شد و مشک آب پاره .............. رقیه العطش ها گفت و سنگ و کلوخ خرابه ضجه هاشو شنید ............ دستای خالی رباب به سینه اش خشکید .............. چشمای زینب 40 روز خواب به خودش ندید و تو جستجوی پیرهن خونی داداش و دست قلم عباسش کم سو شد .............. لیلا ......... لیلا تو حجله ی قاسمش مویه ها کرد .............. علی اصغر به میدون رفت و داغ شنیدن مادر گفتن و به دل رباب گذاشت ............... علی اکبر هم نتونست بی عمو تاب بیاره و ............
از مادرهم بگم سید ؟ آره ، بذار بگم که مادرت هم بین فشار در و دیوار و هول و هراس از حرامی ها، بازم هواسش به محسن و دل شیدای علی بود .................
و همه این وقایع تکرار شد و گذشت و هر کسی به زبون خودش بازگوشون کرد ........................
ولی نفسم ، تو نبودی که کربلا و مصیبتش رو هروله کنی .
تو نبودی که برای دشمن حیدر خط و نشون بکشی :
ساقی بت و من بت پرست
میخواره بودم از الست
از لطف مولایم علی
جبریل بر بالم نشست
نبودی که حکایت بی بی سه ساله ات رو تو خرابه ضجه بزنی و من همپای تو بمیرم و زنده بشم :
یه دختر کوچولو داشتم . یه روز سر شام هر چی بهش گفتم بیا شامت و بخور نیومد . گفتم اگه نخوری جون بابات ناراحت میشه ................. گفت بابا تازگی ها یه رفیق پیدا کردم ................
نه دیگه نیستی حتی برای چادر خاکی خانم تو سر و صورت بزنی و منو ببری رو تل زینبیه :
کسی ندیده زنی را که با اسارت خویش
ز دست و پای خلایق طناب بگشاید
گره گشای عالم است عمه ی سادات
تو نباشی کی برای علی اصغر لای لای بگه ؟ رباب که دیگه نا نداره . خودت بگو :
چرا مادر علی اصغر ، گلوی خون فشان داری ، گلوی خون فشان داری
سید سر جدت پاشو .
ام لیلا ذاکری مثل تو نداره که بتونه حق قاسم دامادشو ادا کنه ها .
تو نباشی کی برای عمو عباس دم بگیره ؟
میدانیده همتاسی یوخ ، هش جنگیدن پروا سی یوخ
طوفان اولوب یللر اسیر
دشمن باشین سقا کسیر
عشق است یل ام البنین
کی راز رفتن و برنگشتن یل ام البنین و از زبون مادرش بگه ؟
ام البنین نگوئید ای قوم بعد از اینم
دیگر پسر ندارم ، من ام بی بنینم
گفتی ........ گفتی مقتل نمیخونی . گفتی مقتل و کوفی ها نوشتن . اعتباری بهش نیست . باشه بیا ................. من از چشات میخونم میخوای چی بگی .
سید همه اینا رو که گفتم هروله کرده بودی .................
داد زده بودی ......................
با سر و صورت خونی گوش فلک و کر کرده بودی که من دینم اینه .
ولی مشتی ، حرف رفتن نزده بودی .
هیچ وقت نگفته بودی که قراره هم گریه هاتو ، جا بذاری و تنها تنها بری مهمونی ارباب .
پاشو
پاشو نفسم پاشو با هم کفر بگیم .
پاشو با هم درد بکشیم .
حیدر حیدر ساقی دردی کشانی
حیدر حیدر خالق هفت آسمانی
حیدر حیدر سر خلقه عارفانی
پاشو با هم هروله کنیم :
اگر میگم سگ حسین هستم و عوعو میکنم
بازم میگم ، حرفمو پس نمیگیرم
عو عو عو .................. عو عو عو
میدونی که چرا امشب باز زدم تو خط جنون ؟ میدونی و دم نمیزنی .
میدونی و دلم و مرهم نمیذاری ............
امشب همون شب شومیه که یکساله از یادآوری اش هراس دارم .
امشب همون شبیه که نگاه خیره و بی فروغت برای همیشه رو این دنیای کثیف بسته شد .
همون شبی که تو به معشوق رسیدی و منو با یه دنیا دربه دری تنهام گذاشتی تا روزی هزار بار بمیرم و زنده بشم .
بازم بگم امشب چه شبیه ؟
امشب همون شبیه که سجاده خیسم برای همیشه بسته شد و دستای نیازم که برای شفا گرفتنت به آسمون بلند شده بود حلقه شد دور زانوهام و دیگه جز برای اومدن به پیش تو به آسمون بلند نشد .
همون شبیه که دلم غل و زنجیر شد و خزید یه گوشه سینه ام و رسوایی ها شروع شد .
همون شبی که هر چی فریاد داشتم تو گلوم شکست و گریه فراموشم شد . منی که چهل روز مثل ابر بهار باریده بودم امشب .............. بغض کردم . یه بغض فرو خورده و یا یاد و یه صدا و یه نگاه که روزگارمو به آتیش کشید .
آتیش چه آتیشی ................ سوختن چه سوختنی
سیدم سالگرد رستگاریت رسید . تموم داره میشه . ولی برای من یه سال دیگه از دربه دری و بیچارگی شروع میشه . امسال و به نیابت مادرت برات پیرهن عزا تن کرده بودم .
سال دیگه رو به نیابت پدرت . امیدوارم عمری باقی نباشه عوض خودم برات پیرهن عزا بپوشم .
تو میدانی ز عشق تو که خمارم ، پیاله ندارم ، که دار و ندارم ، تویی ساقی
***
هر چی نوشتم و هر چی گفتم و هر چی ضجه زدم کسی راز دلم و نفهمید . میدونی چرا ؟
آخه ..............................
بازم نقطه چین . بازم بغض فرو خورده . بازم سکوت .
آره سکوت . همین بود جواب سوالم .
آخه میدونی اومده بودم ازت بپرسم که چه کنم وقتی بهم میگن بس کن . همه چی تموم شد . سالش هم گذشت . پس کی میخوای باور کنی که رفته و همه چی تمومه ؟
باز خودت آقایی کردی و جوابمونپرسیده دادی .
باشه . سکوت میکنم .
ولی قول ازت میخوام که به وعده ات عمل کنی
از من سکوت از شما عنایت و شفاعت
علی علی نفسم ![]()