بيقراري هاي شبانه ....
بازم دل هوایی شده ... باز اشکها به راهن
باز این دل بهونه گیر شده ... گرچه این دل بعد شما دیگه دل نشد !
نمیدونم چرا نمیشه این روزا باهاتون صحبت کنم ؟
تا میخوام بگم سلام یاد این فاصله صدساله بین خودم و خودت می افتم....
یاد درجه و مقام رفیع تو و ذلت و خواری و پستی خودم ...
یعنی تا میخوام بیام بگم سلام ... میبینم حتی لایق جواب شنیدنم نیستم ...
همون وقتاس که دلم میشکنه و آروم میخزم تو تنهایی ام و زمزمه میکنم :
بخدا ... به اسمت قسم
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت ...
هر کی هر چی میخواد بگه بذار بگه ...
من این عشق و این سوز و این مستی گاه و بیگاه و از شما دارم
بذار بگن این دیگه شورشو در آورده ... بذار بگن این ...
آره آقا بذار بگن / خودتو عشقه !
ولی ... ولی امشب اومدم یه اعتراف بکنم :
گرچه سخته گفتنش ... ولی حقیقت رو باید گفت ... این روزا خیلی حسرت میخورم ...
به حالی که دیگه ندارم ... به اشکایی که دیگه دووم ندارن ....حسرت عشق از دست رفته ات ...
ولی سیدم ... نازنینم ... با همه این تفاسیر بازم میخوام بگم دوباره عاشقم کن
خجالت میکشم ... ولی اگه شما بخوای میتونی ...
بخواه ... جان بی بی بخوا برام سید ...
روزا یکی یکی داره از کفم میره و من هنو روی ماه آقا مونو ....
چی گفتم !!!!
من کجا و این حرفا کجا ؟
میدونی آقا سید ؟ وقتی صداتونو میشنوم .... انچنان مست میشم ... آنچان غرق میشم تو اوهام ...
که احساس قدرت میکنم ... که احساس میکنم اگه یه ریزه التماستون کنم ... التماسشون کنم ... میشه دید ... میشه رسید ... میشه حتی پر کشید ... قفس تن و درید !!!
ولی وقتی مستی از سرم میپره / بازم زانوی غم بغل میگیرم و با خودم میگم :
عشق و احساس سیدم قشنگ تر و فراتر از اونیه که تو این دل سیاه من جا بگیره ...
اصلا بذار امشب کمتر غرغر کنم و از بدی هام نگم
که بدی های من مثل پاکی و خوبیای شما تمومی ندارن
بذار مثل همیشه و هربار از خودت بگم ... از دوست داشتنت ...
از این روزا و شبا و مناسبت هایی که بی شما داره میگذره و .....
از پل عاشقی شما ... از دنیای زمینی به عشق عرفانی...
اصلا دوس دارم ۱۰۰ نفرم بیان مسخره کنن و توهین کنن
و بگن چه معنی داره بعد اینهمه سال و ماه تو هنوز بیای و اینجا زار بزنی
بذار بگن سیدم ...
از بعد اون تیر ماه جهنمی ما به طعنه عادت کردیم
به دریا رفته میداند ملامت های طوفان را
کسی چه میدونه تو این دل بیقرار من چی میگذره ...
تو این شبایی که غم حضرت مادر از طرفی / و تداعی اون شبای لعنتی هم از طرفی
دارن روح منو غارت میکنن ...
اخه من چطوری بگم که نوای عشق شما منو به بی بی ۳ ساله رسوند ؟
چطوری بگم با این عشق بزرگ شدم ؟
طوری که خودمم باورم نشد و نفهمیدم چطوری به اینجا رسیدم
که اذن گریه برا نازدانه ی اربابم رو بهم دادن ؟
چطوری بگم صدای شما از تموم محافل عشق که هیچ ... از رو تل زینبیه هم میاد ...
اونا که رفتن میدونن که عبث نمیگم و ادعای پوچ نمیکنم !
چطوری بگم که بعد اینهمه دوری ظاهری و دنیوی ات / هنوزم تا ناله ی یا حسینت از سویدای دل بلند میشه ته دلم عشق ارباب شعله ور میشه و همه وجودمو به اتیش میکشه که خالصم کنه ...
چطوری بگم هر وقت کارد به استخونم میرسه از بی ابرویی
تو رو پیش ارباب واسطه میکنم و جواب میگیرم آقا سید ...
خنده ها و گریه های شما برا ما تداعی کننده ی جنون محضه ...
صدای شما صدای مجسم عشقه ....
من این حرفا رو جز تو این میخونه دیگه کجا میتونم بگم ؟
باز حرف به درازا کشید عزیز دل
اومده بودم بگم جوونیم فدای همه گریه هات ...
فدای یه یا حسین گفتنت آقا سید / که هر چی دارم از شما دارم ...
بعد از اون همه در به دری با نوای شما بود که من .......
اومدم بگم من این دستای رنجورمو فقط به دست دل شما میدم چون میدونم
فقط با شما به امام حسین .... و فقط با امام حسین به خدا میرسم ....
دلمو از هر چی زمینیه از هر چی جسم خاکیه کندم و صاف اوردم گذاشتم پیش پای شما ...
نه اینکه بخوام بگم بقیه بد اند ... نه والا ... من به خودم اطمینان ندارم ...
من فقط به شما اطمینان دارم که تا اخر این راه رو خوب بلدی ... تا اخر عشق ... تا اخر فنا و لقا ...
شمایی که تو راه عشق تو اوج جوونی پیر شدی ... بیخود نیست عاشقات بهت میگن پیر عشق !
منو به اخرش برسون ... آخر آخرش ...
جایی که دیگه من نباشم٬ تن نباشه
فقط شما باشی و ارباب باشه و یه صدا که زمزمه کنه :
همه جا رسم و بر اینه
نوکر ارباب و ببینه
رسم ارباب و غلامی
یابن فاطمه همینه
چی میشه همه امیدم / کربلاتو من ببینم
تو بگی به اهل عالم / این غلام و من خریدم
یعنی میشه یه روز لقب غلام سیاتونو بگیرم ارباب جان ؟
همه آرزوم امشب و هرشب اینه :
مجنون خوبم
دستای ناپاک منم بذار تو دست لیلا ...


















